-
((آسمان گاهی صاف..گاهی ابری))
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:03
کنار کاشی های مات و سیاه نشسته و با نوک انگشتانش با رنگ سیاه و آبی مات.. توده های ابر و آسمان کدری را نقش میدهد و کف دستش را رنگین کمانی میکند. گفتم که زیاد نمیتونیم نگهش داریم برامون دردسر میشه. چاره ای نداریم باید هر جور شده تا فردا صبر کنیم. چند دانه چوب کبریت سوخته را از زمین بر میدارد..یکی را نصفه میکند و آن یکی...
-
دوفنجان قهوه ی سرد
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:02
دوفنجان قهوه ی سرد یک میز کوچیک با یک شیشه گرد و عکسی از قهوه..دوتا شمع سفید که آب شدنشون باعث شده دوتا تپه ی سفید کنار شمع خودنمایی بکنه همش بخاطر اینه که من با یک دوست قدیمی بشینمو صحبت بکنم.سالهاست ندیدمش یعنی حدود ده و دوازده سال پیش تو فصل زمستون با هم خداحافظی کردیم اون قرار شد بره پیش پدر و مادرش اونور و من هم...
-
تلخ و شیرین
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:02
بنام خداوند بخشنده و مهربان ((تلخ و شیرین)) وقتی شیرین و بعد از اون همه سال دیدم باورم نمی شد..خیلی تغییر کرده بود..زیر چشماش چین و چروک نقش بسته بود. خیلی هم چاق شده بود مگه می شد فراموشش کنم ولی خب رسم روزگاره دیگه زدم به در بی خیالی و یا شایدم پر رویی.. رفتم جلو..سلام کردم بجا نیاورد آخه من خیلی تغییر کرده...
-
((رویای پنهان))
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:02
صدای در کتری که داشت خودش رو می زد و نسیم بهاری و قاب عکس گوشه ی اتاق و پیرزنی که خیره به عکس نگاه می کردهمه و همه منو به این سمت از زندگی می کشید که با هم بودن و دیگر برای همیشه از هم جدا بودن را در ذهنم مجسم می کرد با گذری به کودکی خودم را می دیدم که بدون هیچ دغدغه ای در حال بازی کردن و کندن گیلاس از درخت و خواندن...
-
/زمانی برای مرگ اسبها/
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:01
کورمال کورمال در زیر باران وارد آسایشگاه شد.سرش را روی پتوی چند تا کرده اش گذاشت که ببری آن را اشغال کرده بود سقف را نگریست که هر لحظه به او نزدیکتر می شد. از روی تخت با کف زمین آشنا شد که بدجور باعث سوزشو خراش برداشتنی جزئی بر روی دستش شد.ببر..سنگینی سقف .. نعره ای که فلزهای به شکل در آمده و تو در تو را دریدو کف زمین...
-
سمفونی ن
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:01
دستانش را به چشمش می کشد و به تاریکی نور خورشید چشم می دوزد.. از داخل سبد حصیری تخم مرغ ها را برمی دارد..ماهیتابه را روی شعله های برافروخته ی آتش قرار می دهد..لرزشی در دستانش ایجاد می شود..سکوت و خاموشی همیشگی صدای جلیز جلیز روغن ..ترکشهایی را ایجاد می کند..زرده ..سفیده پخش می شود و با هم آمیخته می شود..انفجار بمب...
-
پچ پچ
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:00
پلاستیک مشکی اش را روی دوشش می اندازد و از خانه خارج میشود.از کوچه ای باریک عبور میکند..سرکوچه چند زن نشسته اند و پچ پچ میکنند.. اینو میبینی شوهرش ولش کرده رفته چند ماه که بی خبر گذاشته اینو خودش معلوم نیست کجا رفته. حالا این پلاستیک مشکی چی بود رو دوشش. معلوم نیست کار هر روزشه همین پلاستیکو رو دوشش می اندازه میره و...
-
بهشت گمشده
دوشنبه 28 بهمن 1398 21:00
بنام خداوند بخشنده و مهربان نزدیکای اذان صبح بود که خارج شدم.اولش خیلی سخت بود مثل کنده شدن ریشه و در اومدن اصل درخت یعنی تجربه ی من اینجوری بود آخرش مثل این بود که دارن کف پامو با یک وسیله ی نک تیز قلقلک میدن به نک انگشتای پام که رسید یکهو احساس کردم که دیگه هیچی نمی فهمم ولی تا به حال اینجور درد رو تجربه نکرده بودم...
-
داستان شماره2/قطار شماره123/
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:59
قطار شماره123 داستان شماره2 قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره123... رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی.پیرمردی در حال دست تکان دادن است.پوست نارنگی .مقداری آب یخ..پیرمرد صورتش را می گیرد و به زمین می افتد.کوپه14-چند جوان موتراشیده با کلاه های هم رنگ یکی دفترچه...
-
قطار شماره 123/داستان شماره/1/
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:59
داستان شماره 1 قطار شماره 123 قطار به آرامی شروع به حرکت می کند ..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره123... رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی.چندبچه.گربه ای که می لنگد...بچه ها برای مسافران زبان درازی می کنند.کوپه32-پسری جوان شصتش را به آنها نشان می دهد.کوپه32-پیرمردی در حال حل کردن جدول روزنامه...
-
قطار شماره 123-4
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:59
به نام خداوند بخشنده و مهربان قطار شماره 123/داستان شماره4/ قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..ایستگاه اول واگن های آبی با یک خط سبز به شماره 123...رد می شود رد می شود رد می شود..نرده های آبی .چندزن و مرد و چند بچه قدو نیم قد.. سگ ولگردگوشه دیوار نگاهش به سگ نگهبانی است که چشمانش از بین در آهنی خیره شده به گوشه...
-
قطار شماره123-3
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:58
برف زمین را سفید پوش کرده..بچه ها به دنبال آدم برفی درست کردن هستند. قطار به آرامی شروع به حرکت می کند..هویج و کلاه بافتنی رنگو رو رفته ی سر به سر گذاشته ی سفیدی رنگی بی رنگی.دانه های ریز بی رنگ و سفیدی زمین تشنه و نیمکت آبی ایستگاه خلوت. بچه ها با دیدن قطار به دنبال آدم برفی ها می دوند و دست تکان دادن های آرام و تند...
-
شهر خاموش
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:58
یک بسته اکرویال شکلاتی ..یک بسته هم مگبس بهم بدید چقدر می شه.بقیشم یک بسته استامینوفن بدید. و صدای دزد گیر و چشمک زدن چراغها..دست روی دکمه شیشه آرام آرام به سمت پایین می رود و نا پیدا می شود.فندک و صدای دینگ دینگ و شعله سیگار سوز و دود غلیظ مگبس که داخل ماشین پر می شود و از پنجره خالی.کنترل کوچکی را برمی دارد و تراک...
-
از پشت آجرها می بینمت دریا
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:57
و من از بلند ترین قله ی خوشبختی سقوط کردم به بدترین جای ممکن در زمین. وقتی دیوارهای اتاق هم سوت میکشدًَُ’’سقف بالای سر پرنده ای میشود که هیچگاه پرواز نمی کند. صدای درها محکمتر شنیده می شوند.صدای آجر روی آجر و اتاق هایی با نور زرد صدای خاموش تاریکخانه های ذهن های درگیر قطعات پازل زندگی. یک کاسه ماست و خیار و پیرمردی...
-
((ماجراهای یک پیکان سفید یخچالی))
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:57
مثل همیشه پدال گازو آنچنان فشار میداد که انگار جی تی آی رو داره تو واقعیت پیاده میکنه ،همیشه بین خیال و واقعیت هیچ کدوم رو دوست نداره. اینکه میگم مدل خاصیه واقعا راست میگم چون هیچ چیزیش نرمال نیست حتی غذا خوردنش.پشت فرمون تو جاده 2تا ساندویج کالباس رو پشت سرهم میخوره.حالا مسافر زیاد ببره و بیاره کالباس میشه...
-
جامانده
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:56
بنام خداوند بخشنده و مهربان جامانده همه می دویدند همه تندتر از همیشه راه میرفتند.عده ای میخندیدند و عده ای گریه می کردند همه چیز بهم ریخته بود. هیچ کس به هیچ کس سلام نمی کرد. ترس تمام شهر را در برگرفته بود زنی بلند جیغ میزد و کودکی که سفید شده بود سفید سفید. من در همه ی این ترسها نشسته بودم انگار همه چیز آروم بود آرام...
-
(از اینجا که من میبینم)
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:56
بنام خداوند بخشنده ومهربان (از اینجا که من میبینم) دور میدانی که تمام بلوار رو پیش روم میزاشت ایستاده بودم، انگاری که سالها بود که گم شده بودم. حرفها رو میشنیدم و صدای بوق های ممتد تاکسی ای که داشت با بوق مسافر رو قبل از اینکه بخواد مسیرش رو بفهمه سوار میکرد.همه ی اتفاقات ساده پیرامونم داشت خیلی عادی اتفاق می...
-
(زنی در ایستگاه)
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:56
(زنی در ایستگاه) زن از جایش بلند میشود زیر گاز را کم میکند.جلوی اینه می ایستد و دستی بر صورتش میکشد.و کفش های مشکی با پاپیون فیروزه ایش را پا میکند.و دسته گل.چند خیابان را رد میکند.و ایستگاه اتوبوس.روی سکوی چوبی مینشیند.ساعتش را نگاه میکند.2 بعد ظهر است.چند اتوبوس میایندو میروند.نگاهش به زن و شوهری می افتد که بچه اشان...
-
کافه تاریکی
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:55
کافه تاریکی صندلی گرد و میزد گرد یک قهوه اسپرسو و مردی شبیه به هیچ یک از مشتری ها .همیشه همونجا میشینه. از نظر خودش تنها بازمانده ی نسل خودشه. نسلی که فقط خودش مونده از خودش. گاهی چند بار فنجون خالی رو میبره و میاره پایین. همیشه چند بار صدا میکنه تا یکی بیاد ببینه چرا فنجون خالیه. از نظر اون میدانی که روبروی کافه هست....
-
حسام الدین شفیعیان-شعر
دوشنبه 28 بهمن 1398 20:54
-
/دیوار شهر/
دوشنبه 28 بهمن 1398 16:15
روی دیوار شهر نوشته بودم از غمها چراغ قرمزی که میبرد زندگی را تا فردا میان چند رد شدن از کودک گلفروش که میزد ساز غمهایش را برای چراغی از رنگهای دگر چتر بهانه ای بود برای خیس نشدن اینجا باران دلتنگی هاست حسام الدین شفیعیان
-
/عشق فراتر از گفتن/
دوشنبه 28 بهمن 1398 16:12
بصرو سمعو دوگوشو تو چشمو تفکر زتو من خیال ابرو مه ماه فلک دل با تو مه شکن عاشقی مسیره دلدادگی تو الف من غزل تو به شعر من عسل قلمو کاغذو دفتر من آهن شد شهر دلدادگیم دود ولی با هم شد من زعشق تو شبی با خودم گمگشتم زدمو خط به کاغذ غزل گمگشتم من هنوز عشق به رخساره ماه میبینم دم این صبح چرا بیدارم عاشقم یا که به عشقی زده ام...
-
/بسوی او/
دوشنبه 28 بهمن 1398 16:08
/بسوی او/ من نه منم که من منم من زخودم زکم منم تو توئیو تو من منی من زتو بی من کم منم من زمن شکسته ام من زخودم شکسته ام من منمائیم که من چو بتو پل زدم منم که شد زمن منی دگر زاو زما زما دگر زمن گذر زخود گذر زمن زما شدن گذر تا گذری زمن زخود به او رسی زمن زخود گهر جان خود نما خرج گوهر شدن زاو چون زخودت گذر کنی بت شکنی...
-
/خود از خود بشکنو خود شکن از فکر دگری//پست مدرنی برای زندگی شهری//خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/
دوشنبه 28 بهمن 1398 16:05
/خود از خود بشکنو خود شکن از فکر دگری/ بنهو بارو ببندو نمنی زمنی از من بی من شو تو مرد دگری خود بتکانو بتکونو تکانی زفکرت بدهو تو شو ای فکر چو مرز بی نشانی از نشانی که رسد بر دل دوست چو تمنا بکنی ز خود زخود زدیگری تو دگر خود زبی خود شده ای چو درخت بی ثمری بالو بالت به پرواز دلت آینه ای از بر عشق چو به بر بندیو بندی...
-
/آدمک ها//فرایند زندگی برای فراموشی/
دوشنبه 28 بهمن 1398 16:01
/آدمک ها/ آدمک هایی از جنس گذر از کارناوال زندگی سه اپیزودیه تولد برای زندگی مرگ برای فراموشی فلاش بکی از اشک هایی در آینه ای از تاریخ عکاسی رمان سقوط عشق یا پوپولیست خوانیه باور عشق در جهان در گذر از سیگنال های خط خطی متینگ تن هایی شبیه ماهی های مرده از تکه شدن استفراغ مغز از خیال صلح فلش فیکشن هایی کوتاه شده از رمان...
-
/چند خط باران کلمات//رود و دریا/
دوشنبه 28 بهمن 1398 15:55
/چند خط باران کلمات/ باز جاده ی فکر من شده است بارانی ابرهای خیالم شده است طوفانی باز جمله همی بارش رگبار دارد شایدم حرف کمی واژه ی تکرار دارد نکند حرف من از تو کمی گفتن بیجا دارد شایدم نقطه همی خط برایم کمی ماندن شیدا دارد طوفان زده ام یا که امید به فردای بهتر زباران دارم حاصلش رنگین کمان شد بگو جمله تمام دل آرام...
-
/تب قلم ز جمله پیداست//مسیر بارانی/
دوشنبه 28 بهمن 1398 15:48
/تب قلم ز جمله پیداست/ چه بی تاب شده ای جمله همی خواب شده ای با فعل بعید ماضی تکرار شده ای شکر شدی غزل شدی جمله ی سربرگ شده ای دفتر صد برگ شده ای از غم من شکر شدی مرحم درد من شدی برون شدی فزون شدی فکر مرا بهم بزن طلوع مختصر بزن در دل من عسل بزن قند دلم بهم بزن بار تبم به خوب بزن خوب زخود برون بزن مثنوی درون بزن ماه...
-
/نامه ای از تو//پست مدرنی برای زندگی شهری//بیا تصور کنیم/((تپانچه پدربزرگ))/فصل بعد زندگی/
دوشنبه 28 بهمن 1398 15:45
/نامه ای از تو/ باز برایم نامه نوشتی بی خط با خامه نوشتی یا که قندو عسل از نامه سرشتی چند خط غزل از حافظو سعدی شاید تو مرا ساده نوشتی با پیرایه نوشتی هم خطو اثرو سالنامه نوشتی با گریه نوشتی گاهی به گاهی مرا تارنامه نوشتی هم نقطه هم خطو چو ماضی بعید زفعلت چرا تشدید مکرر برای منه ساده نوشتی /شاعر-حسام الدین شفیعیان/...
-
/مترسک قصه//قصه شب/زندگی/
دوشنبه 28 بهمن 1398 15:43
/مترسک قصه/ مترسک تنهایی ها چرا غمزده ای در میان شب روز چرا تب زده ای چرا قصه ی اینجا تبی مفرد داشت با فعلو مضارع غمی مبهم داشت روی شاخه های فردا برگی از پائیز بود قصه از اول خط برگ ریزان تب جالیز داشت آدم برفی هم مثل این شعر غم فردا داشت کوچه ی شب زده در تاریکی قصه ی مردنو مرگو تب پائیز داشت حسام الدین شفیعیان /قصه...
-
-/خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/-/منم پاییز تویی رویش فصلی چون بهاران//نان زندگی آهن/
دوشنبه 28 بهمن 1398 15:41
-/خط زخطی زحرفی زحرفت زنو/- فعل زقبلو زمضارع زماضی بعید زبدو قبلو زچندو زچونو زبعدی زاری گلو گلبرگو به ریشه به ساقه به آفتاب چنین گمو کم کامو کرو کورو دلو دیده زبستن گاهی نونو ن و القلمو دل ز ما هم روشن جوهرو قلمو سطرو دلو کاغذو دلبر با هم دفو نی تنبکو نت فالشو زبر زیرو زرو خطو خطهای دگر باز شماری ز ماندن زما هم شدنو...