حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-داستانک

حسام الدین شفیعیان-داستانک

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

===========================================

1-تنها در زمین در را بست.


2-نامه ای برای باقیمانده من.


3-روی مغزش سابقه کیفری زندگی را دارد.


4-چشمانش باز مردند.

1-تک قلم انداز به مغز جمله زد.



2-مردی با موهای سفید در خودش گمشده.



3-تا آمد بدود لرزید دوباره و مرد.

Image result for حسام الدین شفیعیان-گوناگون

حسام الدین شفیعیان-متن ادبی

به وسعت خیال تو دریا میشوم.و در نگاه تو رودی به سمت مهربانی میشوم. در کلام تو چسمه سار نور میشوم. و با تارپودی از زندگی سوی او میشوم.زندگی فرصت یکباره ی لبخندهاست. من برای تو شکوفه ای از غزل های او میشوم. و در خیال تو آرزوی رسیدن به تمام آرزوهایت میشوم.

-----------------------------------------------

نگاه میکنی پیله را تا پروانه بشوی.تو زیبا میشوی در گشودن ریختن تمام ناملایمات.از رسیدن به شکوفایی تا در خود پیله های سختی را بگشایی و به رسیدن به پروازی با زیبایی برسی.پیله هایت را باز کن تو زیبایی.

Image result for حسام الدین شفیعیان-گوناگون

حسام الدین شفیعیان-داستانک

Image result for حسام الدین شفیعیان-گوناگون

1-اینجا قدر تو رو نمیدونن جان باید بری جایی که قدر تو رو بدونن! نه مارک من جایی که قدرمو بدونن بکار نمیام.باید جایی باشم که هنوز باید بسازمش. اونجارو دیگران ساختن!

2-توی مزرعه مترسکی تنها دوست داشت آدم بشود یدفه دستانش شروع به لرزیدنو جان گرفتن کردن.سریع از مزرعه زد بیرون. دید پرنده ها بدنبالش میایند،تعجب کرد گفت من دیگه مترسک نیستم چرا دنبال من میاد. پرنده ها نشستن روی دستانش. و پرواز کرد!؟ از اون بالا دید عده ای دارن میان مزرعه رو خراب کنن. یدفه دلش شکست. دستانش خشک شد. جانش تمام و دوباره چوبی شد.برگشت به مزرعه. آدمها از دور مترسک را به شکل یه سیاهی بزرگ دیدن مثل غولی که به چشمشان میامد. پا به فرار گذاشتن. مترسک تو مزرعه موند. و پرنده ها عاشقانه روی دستانش مینشستنو پرواز میکردن.

3-مردی شکست خورده برشکسته نشسته بود کنج اتاقش که دید گلدانی خشک بر طاقچه دارد. چند روزی به آن آب داد.گیاه دوباره جان گرفت. قلمه میزدو کلی گلدانو گل جمع کرد. بعد روی آن نقاشی میکرد.تا اینکه روزی  دوستش به خانه اش آمد گلها را دید. و برای او پیشنهادی داشت که آنها را به بازار ببرد او گلهایش را به بازار برد اما کسی نخرید. گلدان هایش را شکست.اما دوباره کنج اتاقش به فکر قلمه زدنو کاشت گلها افتاد دوباره ساختو برد بازار چندتایی فروخت اما خسته شدو همه را شکست.آن سمت دوستش بود که گلدان هایی را میفروخت.و به تعداد زیاد دوباره باز میاورد. گفت چرا من گلدان هایم بفروش نمیروند زیاد. گفت برای اینکه تو سمت خورشید ایستادی. گلدان هایت پژمرده بنظر میایند اما من سمت سایه هم آدمها از سایه استفاده میکنن هم گلدان های مرا میخرند. بیا این سمت تا برشکست دوباره نشدی و زیر این درخت تو هم گلدان هایت را بفروش!

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

1-آگهی،مردی مجهول الهویه با دست خطی زیبا هنوز پیدا نشده!

2-روی ساحل نشسته بود که بلندگو با تمام قدرت پیامی پخش کرد، سونامی،!!! آهنگ جدید هم اکنون گوش دهید!


4-مرگ مغزی شده بود. قلبش با تمام عشق میتپید.خواستن قلبش را نگه دارن،که دیدن اونم از کار افتاد.خواستن دفنش کنن که دیدن دارن عده ای حرف های او را زمزمه میکنند.این بود آگهی ترحیمش مردی که هنوز نمرده!

نویسنده-داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-داستانک

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

===============================

1-کفش هایی قرمز با بندهایی مشکی


2-کودکی به رنگ تخته سیاه با گچی سفید


3-ژنرال با تمام مدال هایش گمشده بود در جنگ هایی که نام آن ها را فراموش کرده بود.

4-جنین تولد نیافته

5-تاربود


حسام الدین شفیعیان-داستانک

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان