حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان
حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

/فصل رفتن ها/مزار تنهایی من/آسمانی شو,,زمین را فرصت پرواز بدان

/فصل رفتن ها/

اسطوره ی تاریخ کهن
شوالیه ی درد های زمین
قصه ی ماقبل از عدم بر ختم
جایی در قصیده ی تبلور پنهان از زندگی
پازلی از چند اپیزودیه غمبار از فصل زمستان تا پائیز
تک نواز سمفونی مرگ قطعه ای از متینگ تنهایی
بار شکستن ماضی های بعید هر چه قبل بود حال بعید
تکرار فاعلاتن فاعلاتن های فالش
مغز تمامیه مداد هایت برایت غم مینوازد
نت هایت را کمی آرام بر ساز زمین قطعه کن
اینجا فصل رفتن هاست
حسام الدین شفیعیان
عاشقی را چه گویم با تو
باز الف گویمو باز میم با تو
چرخش عشق بلندای غم مویی بود
تو مو بدیدیو منم پیچش مو ماتم بود
عشق جمله ی ارزانی این دشت زمین گیر نبود
لیکن قصه ی آن بهر خوشا آمدیو آمدنت با غم بود
حسام الدین شفیعیان
تاریخ دلت چه موج فشانی دارد
با برگ خاطرات زندگیت چه غم فشانی دارد
سکوت میکنی و مرگ چه بهار زمستان انگیزی دارد
شاید تقویم دلت تاریخ هزار و سیصدو اندی غم نشانی دارد
/مزار تنهایی من/
وای مزارم چرا اینقدر تنها شده
سنگ قبرم اینقدر معنا شده
از بر آن گنجشککی گاهی بر مزارم آیدو تنها شده
گاهی هم شاید شمعی روشن از آن مزارم لاکن پیدا شده
میدانم عمرم برفستو من مسافر آه ای مسافر بار تو تنها شده
روی این سنگ که پا میگذارید زیر آن غربت چرا شیدا شده
حسام الدین شفیعیان
تو که خوابیده ای بی دردو غصه
چرا نمیشنوی این درودو غصه
تو که رویت بینداخته ای با حریر نرمو نازک
به فکر آن که هست سقفش به نم با دردو غصه
برایش باران شده نه رحمت بلکه غصه
برای تو باران زیبا میشود ای جان بی جان
تو که سقفت نمی کند هی چیکه چیکه
که بفهمی ندارد باران همی باریدن از تیکه تیکه
فیش را بهر حقوقی ز چندین نفری
هر کدام زیر غم بار باران به غمی
فیش تو میش شده گردن آن گوشت شده
گردن این چرا مور شده
لبش از غصه چرا سوتو کور ز درد شده
اه از غم چرا خانه سیاهی بگرفت
پدری زیر بار غمی جان نگرفت
نان از بهر فرزندانش که آساننگرفت
شعر را بگیرو برو نان بخر
شعر را که نان نیست
برو کاه بخر
توی این هنر ما که نان نیست
برو ماست بخر
با حرف راست زکشک آب بخر
با زندگی سخت کمی آش شورو کمی نان جو جوش بخر
/آسمانی شو/زمین را فرصت پرواز دان/
آسمانی شده اینبار که باران بزند
به کویر دل من قدرت ایمان بزند
تا به عرشو آسمان راهی نیست شاید دلم کمی باله فریاد بزند
با همی جمله کمی حاصل أَمَّنْ یُجیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء بزند
نور تا آسمانه حرم امن یا حسین لبیک کنان حاجت از خدای بخشنده ی دانا بزند
عشق را جمله حریفی نبود تا که این اتصال سوی عرشه قدسیان عالم او بزند
حسام الدین شفیعیان