حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

از آدم تا خاتم

یک زمان نمرود مستکبر فخور

برسرش بنهاد تاجی از غرور

برگرفتی او همی تیر و کمان

تا زند با آن خدای آسمان

پس خدا انگیخت ابراهیم را

تا بگیرد از سرش دیهیم را

تا بکوبد جملگی بتهای او

هم فرو بنشاند آن غوغای او

گفت ابراهیم با مردم سخن

دست بردارید از این رسم کهن

این بتان مخلوق دستان شما

کی توانند بود درمان شما

با شما ای مه پرستان همچنین

فاش گویم لا احب الافلین

ماه و خورشید هر دو مخلوق خدا

هر یکی سوی خدا ما را هدی

چون که او بتهایشان را زد شکست

کینه اش اندر دل ایشان نشست

آتشی افروختند نمرودیان

آتشی از جهل و خشم و کینه شان

تا بسوزانند خلیل الله را

دوستدار و مخلص الله را

کرد آتش را بر او سرد و سلام

کرد بر نمرود حجت را تمام

دادفرمان پشه ای را که بگیر

جان این مستکبر نادان پیر

رفت ابراهیم بسوی دلستان

جانب مکه بهمراه کسان

برد هاجر را و اسماعیل را

تا چه فرماید خدا جبرییل را

پس فرود آمد در آن صحرای داغ

نی نشان از آب و باد و باغ و راغ

بود کودک تشنه و هل هل زنان

بود هاجر در پی آبی دوان

تا بیابد جرعه ی آبی در آن

تا بریزد کودکش را در دهان

ناگهان جوشید او را زیر پا

چشمه ی آب زلالی دیر پا

چشمه ی زمزم در آن صحرای داغ

بهتر از هر بوستان و باغ و راغ

 آدم تا خاتم-از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان/

قسمتی از مثنوی از آدم تا خاتم از آثار استاد زنده یاد محمد جواد شفیعیان

از آدم تا خاتم

بشنو تاریخت ..حکایت می کند

از غم دوران شکایت می کند

کز نخستین دم..که آدم شد..پدید

قصه های تلخ و شیرین آفرید

بود آدم در بهشت..آرام و رام

می زدی گام همچو کبک خوشخرام

می وزید باد بهاران در برش

سایه های بید مجنون..بر سرش

زیر پایش..مخمل سبز چمن

پیش دستش..دسته های یاسمن

در کنارش چشمه های خوشگوار

در جوارش رشته های جویبار

بر فرازش طوطیان و بلبلان

از میان شاخساران..نغمه خوان

 

مر ملائک را خطاب آمد که من

خلق خواهم کرد خلقی این زمن

او خلیفه ی من بود اندر زمین

بر همه مخلوق من باشد مهین

پس ملائک ..جملگی گفتند ما

حمد می گوییم ترا اندر سما

او کند سفک دماء و هم فساد

پیش گیرد..شیوه ی کفر و عناد

گفت..رازی هست..اندر این هما

راز آنرا من بدانم ..نی شما

راست کردی قالبش را در زمان

پس دمید از روح خود ..در قلب آن

گفت..ملائک را که آنک اسجدوا

جملگی تان سجده برده پیش او

جملگی شان..سجده کرده..بی امان

غیر ابلیس..کو ابا کردی از آن

گفت..من از آتشم..او از لجن

خلقت او نیستی..برتر زمن

پس ابا کردی و استکبار او

ارزش خود را ..نمودی خوار او

او..بدیدی قالب آدم عیان

او ..ندیدی قلب  را در آن میان

او..گل آدم بدیدی..نی دلش

او تنش دیدی..ندیدی منزلش

او..تراب و طین و صلصالش بدید

او..نفخت فیه من روحی ندید

او..بدیدی پایگاه سافلین

او..ندیدی جایگاه عارفین

این گل خشک ترک خورده مبین

آن ((گل)) شاداب جان او ببین

او..بدیدی صورت قابیلیان

او..ندیدی سیرت هابیلیان

او..بدیدی کبر نمرود شمن

او..ندیدی آن خلیل بت شکن

قسمتی از مثنوی از آدم تا خاتم از آثار استاد زنده یاد محمد جواد شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-داستانک

حسام الدین شفیعیان-داستانک

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

===========================================

1-تنها در زمین در را بست.


2-نامه ای برای باقیمانده من.


3-روی مغزش سابقه کیفری زندگی را دارد.


4-چشمانش باز مردند.

1-تک قلم انداز به مغز جمله زد.



2-مردی با موهای سفید در خودش گمشده.



3-تا آمد بدود لرزید دوباره و مرد.

Image result for حسام الدین شفیعیان-گوناگون

حسام الدین شفیعیان-متن ادبی

به وسعت خیال تو دریا میشوم.و در نگاه تو رودی به سمت مهربانی میشوم. در کلام تو چسمه سار نور میشوم. و با تارپودی از زندگی سوی او میشوم.زندگی فرصت یکباره ی لبخندهاست. من برای تو شکوفه ای از غزل های او میشوم. و در خیال تو آرزوی رسیدن به تمام آرزوهایت میشوم.

-----------------------------------------------

نگاه میکنی پیله را تا پروانه بشوی.تو زیبا میشوی در گشودن ریختن تمام ناملایمات.از رسیدن به شکوفایی تا در خود پیله های سختی را بگشایی و به رسیدن به پروازی با زیبایی برسی.پیله هایت را باز کن تو زیبایی.

Image result for حسام الدین شفیعیان-گوناگون

حسام الدین شفیعیان-داستانک

Image result for حسام الدین شفیعیان-گوناگون

1-اینجا قدر تو رو نمیدونن جان باید بری جایی که قدر تو رو بدونن! نه مارک من جایی که قدرمو بدونن بکار نمیام.باید جایی باشم که هنوز باید بسازمش. اونجارو دیگران ساختن!

2-توی مزرعه مترسکی تنها دوست داشت آدم بشود یدفه دستانش شروع به لرزیدنو جان گرفتن کردن.سریع از مزرعه زد بیرون. دید پرنده ها بدنبالش میایند،تعجب کرد گفت من دیگه مترسک نیستم چرا دنبال من میاد. پرنده ها نشستن روی دستانش. و پرواز کرد!؟ از اون بالا دید عده ای دارن میان مزرعه رو خراب کنن. یدفه دلش شکست. دستانش خشک شد. جانش تمام و دوباره چوبی شد.برگشت به مزرعه. آدمها از دور مترسک را به شکل یه سیاهی بزرگ دیدن مثل غولی که به چشمشان میامد. پا به فرار گذاشتن. مترسک تو مزرعه موند. و پرنده ها عاشقانه روی دستانش مینشستنو پرواز میکردن.

3-مردی شکست خورده برشکسته نشسته بود کنج اتاقش که دید گلدانی خشک بر طاقچه دارد. چند روزی به آن آب داد.گیاه دوباره جان گرفت. قلمه میزدو کلی گلدانو گل جمع کرد. بعد روی آن نقاشی میکرد.تا اینکه روزی  دوستش به خانه اش آمد گلها را دید. و برای او پیشنهادی داشت که آنها را به بازار ببرد او گلهایش را به بازار برد اما کسی نخرید. گلدان هایش را شکست.اما دوباره کنج اتاقش به فکر قلمه زدنو کاشت گلها افتاد دوباره ساختو برد بازار چندتایی فروخت اما خسته شدو همه را شکست.آن سمت دوستش بود که گلدان هایی را میفروخت.و به تعداد زیاد دوباره باز میاورد. گفت چرا من گلدان هایم بفروش نمیروند زیاد. گفت برای اینکه تو سمت خورشید ایستادی. گلدان هایت پژمرده بنظر میایند اما من سمت سایه هم آدمها از سایه استفاده میکنن هم گلدان های مرا میخرند. بیا این سمت تا برشکست دوباره نشدی و زیر این درخت تو هم گلدان هایت را بفروش!

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

1-آگهی،مردی مجهول الهویه با دست خطی زیبا هنوز پیدا نشده!

2-روی ساحل نشسته بود که بلندگو با تمام قدرت پیامی پخش کرد، سونامی،!!! آهنگ جدید هم اکنون گوش دهید!


4-مرگ مغزی شده بود. قلبش با تمام عشق میتپید.خواستن قلبش را نگه دارن،که دیدن اونم از کار افتاد.خواستن دفنش کنن که دیدن دارن عده ای حرف های او را زمزمه میکنند.این بود آگهی ترحیمش مردی که هنوز نمرده!

نویسنده-داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

حسام الدین شفیعیان-داستانک

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان

===============================

1-کفش هایی قرمز با بندهایی مشکی


2-کودکی به رنگ تخته سیاه با گچی سفید


3-ژنرال با تمام مدال هایش گمشده بود در جنگ هایی که نام آن ها را فراموش کرده بود.

4-جنین تولد نیافته

5-تاربود


حسام الدین شفیعیان-داستانک

نویسنده داستانک ها-حسام الدین شفیعیان